من

من

خيلي وقت بود كه سري به كودك درونم  نزده بودم

دلم براش خيييلي  تنگ شده بود

رفتم پيشش نشستم وسلام ميكنم ولي اون جواب سلامم رو با ناراحتي ميده

ازم گله ميكنه كه چرا پيشش نميرم

بهش ميگم باور كن گرفتاري نميذاره زياد بهت سر بزنم ولي دلم برات خيلي تنگ شده بود

بغلش ميكنم

يه بوسه بهش هديه ميكنم

ميبينم  لباش به خنده باز ميشهو انگار ناراحتيش با اين بوسه  برطرف ميشه

بهش ميگم يه سوال بپرسم ؟

تو كي بزرگ ميشي ؟

ميخنده و  ميگه خودت با زبون خودت ميگي كودك بعد انتظار داري بزرگ هم بشم  ؟

بعد نگام ميكنه و يه جوري عاجزانه بهم  ميگه : من  خيلي تنهام وقت داري يه كم با هم حرف بزنيم

ميگم آره اتفاقا منم دلم خيلي گرفته

 ميگه بيا از آرزوهامون بگيم ولي اول  قول بده بهم نخندي

آخه شايد اين آرزوها براي آدم بزرگا  خيلي خنده دار باش

ن بهش قول ميدم  به حرفاش با احساس گوش بدم

اون شروع به حرف زدن  ميكنه : 

ميگه ميدوني چيه من دوست دارم توي يه دشتي باشم پرررررررررررر  از قاصدك

اونا اونقدر زياد باشن  كه همه صحرا رو پوشونده باشن و فوت من اونقد قوي باشه كه با يه فوت همشون رو به پرواز در بياره وبعد من  دست يكيشون رو بگيرم و باهاش پرواز كنم و برم توي آسمونا

 

يا مثلا دوست دارم  پولدار باشم اونقد پولدار كه تموم شمع هاي مغازه ها رو بخرم و به همه خونه هاي شهر هديه بدم و ازشون بخام يه شب رو همه با نور شمع و در كنار هم با عشق سپري كنن و دوستيشون رو به هم عاشقانه ابراز كنن

دلم ميخاد  توي آسمون يه ستاره داشته باشم كه مال خودم باشه با شادي من شاد بشه و با ناراحتيم ناراحت باشه و من نصف شبها بيدار بشم و بيام و بهش دست تكون بدم و اون بهم چشمك بزنه و بهم بخنده

 

 

دوست دارم يه مداد بزرگ داشته باشم كه بتونم باهاش روي صفحه آبي اسمون نقاشي كنم و عكس كسي رو كه دوسش دارم بكشم تا همه اونو بشناشن و بدونن كه چقد زيبا و مهربونه

 

دلم ميخاد همه آدماي احساساتي دنيا رو يه جا جمع كنم  و يه برنامه شاعرانه ايي رو براشون  اجرا كنم و حرفام رو با يه شعر احساسي شروع كنم  و همه با احساسات به شعرم گوش بدن و اونجا هيچ آدم بي احساسي حضور نداشته باشه كه بهشون بخنده و اونا بدون خجالت اشك بريزن و در آخر يه  داستان احساسي رو تعريف كنم كه همه  با صداي بلند گريه كنن و من جلو برم و اشك تك تكشون رو پاك كنم  و بهشون بگم :

دلهاي شما قشنگترين دلهاي دنياست و شما دوست داشتني ترين آدماي روزگارين  

دلم ميخاد ولی .....




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : هومن
تاریخ : جمعه 25 بهمن 1392
مطالب مرتبط با این پست